هوایت را کرده ... هنوز هم گرمیش را حس می کنم ... گرمی مهربانی دستانت را ... لبریزم کرده ای ..... از آرامش ... کنارت آرام آرمم مهرداد ... با من بمان .... از تو ترسی ندارم .... نمی ترسم یکهو داد بکشی...که یکهو نباشی .... نگاهت را دوست دارم ... نگاهت را ....و چششمانت را ...که محو و لبریز خواستن من است ... ممنون که نگذاشتی پاییز برگ ریز بشکندم ... قبل آمدنش آمدی ... فقط تو رو خدا دلم را قرص کن ... دلم را ... دلم را ... مگذار واهمه داشته باشد ... دل دل کند ... دو دو بزند .... باش ... تا همیشه باش مهردادم ... تا آخر این جاده را با تو می خواهم بروم... تا ته این خط را .... که پر از زیبایی است ..... یادم هست گفتی : دوباره می سازمت ... یادم هست گفتی : تو دلم ولوله است برای خواستنت .... حالا من پر از تپش ساختن ویرانی های توام .... دوباره خون در شریان بودنم در جریان است .... نبض نفس هام دوباره تند شده .... تو رو خدا بمان .... نیاز من بمان .... و ناز من ! خدا کند خدا هم نفس بودنت باشد برایم .... خدا کند خدا پشتت باشد برای بودنم .... دوستت دارم...
[ دوشنبه 92/7/1 ] [ 8:41 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]